- پهلو کردن
- کناره گرفتن دوری کردن احتراز جستن پرهیز کردن: با اینکه حلال تست باده پهلو کن از آن حرامزاده. (نظامی) یا پهلو کردن خربزه. کوزه کوزه کردنتشرید
معنی پهلو کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- پهلو کردن
- کناره کردن، کناره گرفتن،
برای مثال با آنکه حلال توست باده / پهلو کن از آن حرام زاده (نظامی۳ - ۵۳۳)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وصله کردن، پینه کردن
روبیدن روفتن پاک کردن
پهلو سودن با کسی. پهلو ساییدن
پهلوی کسی را پاره کردن و شکافتن: درم پهلوی پهلوانان به تیغ خورم گرده گردنان بی دریغ. (نظامی) -2 دریده شدن پهلوی کسی، رسیدن صدمه و آسیب بپهلوی کسی
سود رساندن، امداد وعنایت، غنی کردن
فربه شدن
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
خرد کردن بدانه های درشت
سماجت و پا فشاری کردن
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
کنایه از به کسی سود رساندن و او را چیزدار کردن، مدد کردن
پهلو زدن با چیزی یا کسی. برابری کردن با وی پهلو ساییدن مقابله کردن: با بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آن کس که بخواری جنگ با خارا کند. (منوچهری) یا با چرخ (آسمان فلک) پهلو زدن، سر به آسمان سودن بسی رفیع و بلند بودن: آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو... (خیام) -2 بسیار بلند مقام و ارجمند بودن
درد پهلو ذات الجنب
وسیع کردن فراخ ساختن، عریض کردن پهناور ساختن، منبسط کردنگستردن: رو بقبله سفره سفیدی پهنمیکند (هنگام عقد)، مسطح ساختن تسطیح
گستردن فرش بر روی زمین
کنایه از برابری کردن، همسری کردن در قدر و مرتبه، برای مثال سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ۲ - ۳۲۵)
از حد گذشتن غلو داشتن
ماژیدن، گاییدن بازی کردن بلعب پرداختن
متفرق کرن از هم پاشیدن
esmagar
zerdrücken
rozgnieść
раздавливать
розчавлювати