جدول جو
جدول جو

معنی پهلو کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پهلو کردن
کناره کردن، کناره گرفتن، برای مثال با آنکه حلال توست باده / پهلو کن از آن حرام زاده (نظامی۳ - ۵۳۳)
تصویری از پهلو کردن
تصویر پهلو کردن
فرهنگ فارسی عمید
پهلو کردن(وَ عَ)
کناره کردن. (غیاث). پهلو تهی کردن. روی برتافتن. (برهان). دوری کردن. احتراز کردن. (اوبهی). پرهیز کردن. گریختن. (شرفنامه). اجتناب نمودن. (برهان) :
با اینکه حلال تست باده
پهلو کن از آن حرام زاده.
نظامی.
شه آزرم او به که یکسو کند
کز آن پهلوان پیل پهلو کند.
نظامی.
به ار پهلو کند زین نرگس مست
نهد پیشم چو سوسن دست بر دست.
نظامی.
خار پهلو کند ز صحبت گل
گر ز خلق توبو ستاند باغ.
مجد همگر.
پهلو کند از آهم آن را که دلی باشد
تا در که رسد ناگه سوز دل پر دردم.
نزاری.
- پهلو کردن خربزه، کوزه کوزه کردن. تشرید. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
پهلو کردن
کناره گرفتن دوری کردن احتراز جستن پرهیز کردن: با اینکه حلال تست باده پهلو کن از آن حرامزاده. (نظامی) یا پهلو کردن خربزه. کوزه کوزه کردنتشرید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پهلو دادن
تصویر پهلو دادن
کنایه از به کسی سود رساندن و او را چیزدار کردن، مدد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارو کردن
تصویر پارو کردن
روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
پاره کردن پهلو. دریدن پهلو:
درم پهلوی پهلوانان بتیغ
خورم گردۀ گردنان بیدریغ.
نظامی.
، دریده شدن پهلوی کسی، رسیدن صدمه به پهلوی کسی. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ ضَ)
رام ساختن. خانگی کردن. رجوع به اهلی شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
غنی کردن. سود رساندن. مدد کسی نمودن. (غیاث). منفعت رسانیدن. (برهان). امداد و عنایت:
در پناه عارضت خط ملک خوبی را گرفت
دشمن خود را چرا کس اینقدر پهلو دهد.
کلیم.
در خراباتست هرکس صاحب دست و دلیست
خوش سبوی باده پهلویی بمستان داده است.
دانش.
اهل دنیا کی به والاقدر پهلو میدهند
بدقماشان را برنگ آستر رو میدهند.
تأثیر.
، نزدیکی نمودن. (برهان) : اکثبک الصید فارمه، یعنی پهلو داد و توانا کرد ترا شکار پس تیر بینداز بر وی. (منتهی الارب) ، دوری کردن. پهلو کردن. کناره گزیدن. رو گردانیدن. (برهان). گریختن و روی برتافتن. (انجمن آرا). اجتناب و احتراز کردن. (انجمن آرا). رجوع به پهلو کردن شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
صدمه خوردن در پهلو و بدن. (غیاث) (آنندراج) :
ز موج لاله از پی خورده پهلو
بود راهش بصد باریکی مو.
ملاطغرا
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
فربه شدن. رجوع به آکندن و آکنده شدن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
پیله کردن دندان، گوشت بن آن آماس کردن. گرد آمدن ریم در بن دندان دردگن و بر اثر درد ظاهر شدن، (... کرم ابریشم) ،بادامه تنیدن کرم ابریشم از لعاب دهان به دور خویش، (... چشم) ، جوش کوچک در پلک برآمدن.
- پیله کردن بکسی، او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات: چرا مثل مستها بمن پیله میکنی
لغت نامه دهخدا
(وَمَ)
پهلو زدن. پهلو ساییدن. ادعای برابری کردن. مقابلی کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ هََ)
مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن:
زمین آنکه بالاست پهنا کنم
بدان دشت بی آب دریا کنم.
فردوسی.
- پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول:
زمین را ز خون رنگ دیبا کنم
ز بالای بدخواه پهنا کنم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَءْ وَ ءَ)
در بعض لهجات ایرانی، پرتاب کردن
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
در تداول عامه، به غصب و دزدی چیزی را متصرف شدن. خوردن مال کسی. (یادداشت مؤلف). به یغما بردن. غارت کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
درپی کردن. وصله کردن. پینه کردن
لغت نامه دهخدا
پهلو زدن با چیزی یا کسی. برابری کردن با وی پهلو ساییدن مقابله کردن: با بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آن کس که بخواری جنگ با خارا کند. (منوچهری) یا با چرخ (آسمان فلک) پهلو زدن، سر به آسمان سودن بسی رفیع و بلند بودن: آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو... (خیام) -2 بسیار بلند مقام و ارجمند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو درد
تصویر پهلو درد
درد پهلو ذات الجنب
فرهنگ لغت هوشیار
وسیع کردن فراخ ساختن، عریض کردن پهناور ساختن، منبسط کردنگستردن: رو بقبله سفره سفیدی پهنمیکند (هنگام عقد)، مسطح ساختن تسطیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
سماجت و پا فشاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکو کردن
تصویر پلکو کردن
خرد کردن بدانه های درشت
فرهنگ لغت هوشیار
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو آکندن
تصویر پهلو آکندن
فربه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو دادن
تصویر پهلو دادن
سود رساندن، امداد وعنایت، غنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پهلوی کسی را پاره کردن و شکافتن: درم پهلوی پهلوانان به تیغ خورم گرده گردنان بی دریغ. (نظامی) -2 دریده شدن پهلوی کسی، رسیدن صدمه و آسیب بپهلوی کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو سودن
تصویر پهلو سودن
پهلو سودن با کسی. پهلو ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو کردن
تصویر پارو کردن
روبیدن روفتن پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهرو کردن
تصویر پهرو کردن
وصله کردن، پینه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
((~. کَ دَ))
پافشاری کردن، اذیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلو آکندن
تصویر پهلو آکندن
((~. کَ دَ))
فربه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلو دادن
تصویر پهلو دادن
((~. دَ))
به کسی سود رساندن، یاری کردن، نزدیکی کردن، کناره گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارو کردن
تصویر پارو کردن
((کَ دَ))
روبیدن، پاک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مملو کردن
تصویر مملو کردن
آکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
پر کردن، لبریز کردن، لبالب کردن، سرشار کردن، آکندن، ممتلی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد